ساحل و صدف
 
ذهن زیبا
 
 

مردی در کنار ساحل دور افتاده ای قدم می زد.مردی در فاصله ی دور دید که مدام خم می شود و چیزی را از روی زمین بر می دارد و توی اقیانوس پرت می کند.نزدیک تر می شود،می بیند مردی بومی صدف هایی را که به ساحل افتاده است در آب می اندازد.

مرد پرسید:رفیق چه می کنی؟

مرد بومی گفت:صدف ها را به آب می اندازم آنها از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

مرد گفت:اینها اینقدر زیاد است که کار تو فرقی برای آنها ندارد

مرد بومی لبخندی زد و صدفی در دست گرفت و گفت:

برای این یکی فرق می کند.




ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, :: 1:49 قبل از ظهر :: توسط : azarbad

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ذهن زیبا و آدرس beautifulmind76.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 206
بازدید کل : 37567
تعداد مطالب : 73
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1